User Options


(online status
not displayed)
Name:   queinlovelyRanking:   --
Birthday:   1992-03-07Country:   
Joined:   2010-10-19Location:   
Posts:   0 comments
Uploads:   1 graphics 
Web:   
Name:   queinlovely
Birthday:   1992-03-07
Joined:   2010-10-19
Location:   
Uploads:   1 graphics 
Login or register to add queinlovely as your friend!

User Comments


queinlovely writes:

اين ساده ترين هديه من است، هديه اي غرق درشكوه
هديه اي از قلب عاشقم براي قلب عاشقت
مزين با اشك هاي شبانه ام و پيچيده در صندوق اسرارهاي جاودانمان
هديه اي كه به آساني به دست نياورده ام
نه به آساني آشنايي نگاههايمان و نه به آساني پيوند دلهايمان
اين هديه اي است از قلب عاشقم براي قلب عاشقت

يك سلام دوباره، براي شكفتن شكوفه عشق در قلب زمستاني ات
براي يادآوري سلام ها و پيمان ها و دردهايمان
براي تو آورده ام اين هديه را اين سلام را
هديه ناچيزم فداي قدم هاي پراز ترديدت

بيا، بيا و بپذير هديه ناچيز مرا
چشم هاي منتظرم را پاسخي ده
اگر پذيراي سلام من باشي اين چشم ها تا افق برايت اشك شوق خواهند ريخت
و لبهايم از ترنم پاسخ تو دست دوستي با لبخند خواهند داد.

**********

یکی بود... یکی نبود... اون که بود تو بودی... اون که تو قلب تو نبود من بودم..
یکی داشت... یکی نداشت... اون که داشت تو بودی... اون که جز تو کسی رو نداشت من بودم...
یکی گفت... یکی نگفت... اون که گفت تو بودی... اون که به هیچ کس جز تو از عشق نگفت من بودم...
یکی رفت... یکی نرفت... اون که رفت تو بودی و اون که عشق تواز دلش نرف من بودم ...
یکی زندگی کرد... یکی مرد... اون که زندگی کرد تو بودی... اون که از غم نداشتنت مرد من بودم ...
وقتی که دیگه نبود من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگه رفت من به انتظارش نشستم.
وقتی که دیگه نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم.
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم.
وقتی که او تمام شد من اغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن ، مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن
**********
عزیزم روزها چه زود غبار سال میگیرند ، انگار همین روزهای گذشته ی نزدیک بود و در آن هنگام کوچه به بن بست رسید و قحطی هوای تازه شد ...
امشب آسمان رعد و برق میزند گویا او هم تا ته ترین نقطه دلش آتش گرفته است شاید هم بغض راه گلویش را گرفته و نای باریدن ندارد مانند دل من که هیچ گاه جرات بازگو کردن غصه هایم را ندارد .
**********
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسو کدام آسمان دراز می کنی؟
**********
گفتم: ببار ...
گفت که باران گرفتنی ‌است

گفتم: دلم...
گفت: نگفتم شکستنی است؟

گفتم قشنگ ...
گفت که نسبت به دیگری در " عصر" احتمال قشنگی نگفتنی است
گفتم: اگر...
گفت: ببین ! شرط می‌کنی ، بازی شرط و عشق قماری نبردنی است
گفتم که من...
گفت: فقط تو، همیشه تو این من میان ما شدن ما، نمردنی‌ است

گفتم که عشق... ،
گفت که قیمت نکرده‌ای؟ هر جای شهر را که بگردی، خریدنی است

گفتم: تمام...
گفت شدم , میشدم , شده صرف زمان ماضی هستن! نبودنی است

گفتم که مرگ
... گفت: اگر مرگ پاسخ است

این عشق ماندنی شما هم نماندنی است

گفتم غزل ... ،
گفت که این بیت آخر است من عاشق تو نیستم و ...ناسرودنی است
**********
امیری به شاهزاده خانمی گفت

من عاشق توام

شاهزاده گفت

زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است

امیر برگشت و دید هیچکس نیست

شاهزاده گفت:عاشق نیستی

عاشق به غیر نظر نمی کند

**********

عشق
بخشیدن است هنگامی که فراموش کردن سخت می نماید؛

دستگیری است و رها نکردن

امیدوارم که امروز چون فردا پر شکوه خواهد بود ؛

بازگویی رازها و نجواها

و لذت بردن از شب های غرق در ستاره

و از همه مهم تر ،

عشق

آن است که بدانی که دیگر تنها نخواهی ماند

**********

من به آواز جنون می سوزم

که دگر همره او جز من نیست

و دل عشق به من می سوزد

که چرا همدم او جز غم نیست

من دلم سخت از این میسوزد

که چرا پاسخ شیشه سنگ است

شب فرو ریخته در تاریکی ؛ اسمان بیرنگ است

قلب ها افسرده ؛ عشق ها صد رنگ است

من دلم دلتنگ است

**********

آزاد شو از بند خویش زنجیر را باور نکن
اکنون زمان زندگیست تاخیر را باور نکن
خود را ضعیف و کم ندان تنها در این عالم ندان
تو شاهکار خالقی تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش دست توست تقدیر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن


**********

نازنين آمد و دستي به دل ما زد و رفت

پرده ي خلوت اين غم کده بالا زد و رفت

کنج تنهايي ما را به خيالي خوش کرد

خواب خورشيد به چشم شب يلدا زد و رفت

درد بي عشقي ما ديد و دريغش آمد

آتش شوق دراين جان شکيبا زد و رفت

خرمن سوخته ي ما به چه کارش مي خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گريه ي طوفاني ام انديشه نکرد

چه دلي داشت خدايا که به دريا زد و رفت

بود آ يا که ز ديوانه ي خود ياد کند

آن که زنجير به پاي دل شيدا زد و رفت

سايه آن چشم سيه با تو چه مي گفت که دوش

عقل فرياد برآورد و به صحرا زد و رفت
**********

حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟
با تو ام ! با تو ! خدایا! بزنم یا نزنم ؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که « دوست ... »
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم :
بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟

**********

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره بازم منم همون دیوو نه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه می کنی با زندگی
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
ابرا همه پیش منه اینجا هوا پر ازغمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار اسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا منو پیشت برسون
فدای تو نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقته راسش بگم به آخر خط رسیدم
نمی دونی چقدر تنگ دلم برای دیدنت
برای مهربونیات نوازش وبوسیدنت
من میدونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر می دن بیا که دوستت داره میمیره
یادت میاد گریه هاموریختم کنار پنجره
دادکشیدم تورو خدا نامه بده یادت نره
**********

هواي دوست

هواي کوي ياران دارم امشب

به چشمم سيل باران دارم امشب

دلم تنگست تنگ ازدرد دوري

خداياتابه کي رنج وصبوري

دل ازدست زمونه خون خون شد

که يارمهربون نامهربون شد

همون که ازخدادل خواسته بودش

دوصداميدبراون بسته بودش

رفيق مسجدوميخانه دل

همان سنگ صبورخانه دل

برفت ومنزل دل خالي ازاوست

غريبه بادل ما کي شود دوست؟

نميدانم چرابازامشب ايندل

گريزان ميشودازهرچه محفل

نخواهد دل که باجانم بسازد

که سازدل چه داغون مينوازد
**********


وحشت از عشق که نه ، ترسم از فاصله هاست وحشت از غصه که نه ، ترسم از خاتمه هاست ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست کوله باری پر از هیچ ، که بر شانه ماست گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست
**********
تنها ترین تنهای تو ، زخم زبونا خورده بود

خدانگهداری نکرد چون قبل رفتن مرده بود

مسافر دلتنگیا از بعد تو بیچاره شد

بعد از وداع آخرش رفت و دیگه آواره شد
************

زهمان روزی که دست حضرت«قابیل»

گشت آلوده به خون حضرت «هابیل»

از همان روزی که فرزندان «آدم»

صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید؛

آدمیّت مرد٬ گرچه آدم زنده بود!

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق خون دیوار چین را ساختند

آدمـیّت مرده بود! بعد دنیا٬هی پرازآدم شدواین آسیاب٬

گشت وگشت٬قرن ها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ آدمیت بر نگشت٬

قرن ما٬روزگار مرگ انسانیّت است!
من که از پژمردن یک شاخه گل٬

از نگاه ساکت یک کودک بیمار٬ ازفغان یک قناری در قفس٬

از غم یک مرد در زنجیر٬حتی قاتلی بر دار

اشک در چشمان وبغضم در گلوست

وندرین ایام ٬ زهرم در پیاله٬ اشک وخونم در سبوست٬

مرگ اورا از کجا باور کنم؟

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در زمین هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست!

در کویری سوت و کور٬در میان مردمی با این مصیبت ها صبور٬

صحبت از مرگ محبت٬ مرگ عشق٬

گفت وگو از مرگ انسانیّت است!
*********
سفری غریب داشتم توی چشمای قشنگت،سفری که بر نگشتم غرق شدم توی نگاهت، دل ساده ی ساده کوله بار سفرم بود،چشم تو مثل یه سایه همجا همسفرم بود،من همون لحظه اول آخر راهو میدیدم،تپش عشق و تو رگهام عاشقانه می چشیدم

***********
دل آدم ها به اندازه ی حرفهاشون بزرگ نیست ... اما اگه حرفاشون از دل باشه می تونه بزرگترین آدم ها رو بسازه
**********
آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد ، آزادی ماه است که او را پایبند می کند
************

آن کس که با داشته های خوب خود خوشحال نیست ، با برآورده شدن آرزوهایش نیز خوشحال نخواهد بود
***********
باران را دوست دارم ، چون بی هیچ چشم داشتی به زمین می آید. این فاصله را با تمام عشق طی می کند تا به ما اهالی خاک نوید تازگی و آبادانی بدهد
**********
شبي به دست من از شوق سيب دادي تو

نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو

تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف

و درد را به دل اين غريب دادي توت
**********
ـم و الهه ی عشق مرا صدا زد

عشق را هیچ آرزویی نیست مگر به ذات خویش رسد


اما اگر شما عاشقید و آرزویی می جهید

آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند


آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید


و چه زیباست دیدن شوق زندگی در چشمان یک دوست
من از تیغ *********
من از پیچ و خم زلف پریشـــان _ تو می ترســـــــم
من از آن قلب چـون آیینه اتـــ وحشــت به دل دارمخانه دوست نمایان
راه پیدا و لیک
پای را یارای رفتن نیست
حال من را دریاب
که در این پای رمق دیگر نیست
نای من هرچه که بود
فقط اندازه پیدا شدن جایت بود
حال من را دریاب
وببین دل مردست
دان _ تو می ترســــــم
نمی دانم چه خواهد شـد در این سودا سرانجامـ
این زیبــــا گلستانتـــ**********






از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛ با آنکه تنهایند ولی از خود
میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند
؛ اما دوستشان بدار اگرچه دوستت نداشته باشند
*********

من صبورم ام ...
به خدا دست خودم نیست اگر میرنجم یا اگر شادی زیبای تو را به غم غربت چشمان خودم میبندم
من صبورم اما ....
چقدر باهمه عاشقیم محزونم
وبه یاد همه ی خاطره های گل سرخ مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمونم
من صبورم اما ...
بي دليل از قفس کهنه ي شب مي ترسم
بي دليل از همه ي تيرگي تلخ غروب و چراغي که تو را از شب متروک دلم دور کند
میترسم
من صبورم اما ...
کاش مـی شــــــــــــــــد در کنـارت
عاشـق و دیوانــــــــــــــــــــه بـودن
بـا دل مســـــــــــــــــت و خرابـت
همدل وهــــــــم خانـه بـودن
کاش مـی شــــــــــــــــد در خیالـم
خـواب ورویـــــــــــــــــای تودیـدن
در دل شـب مســــــــــــــــت بــودن چشـم زیبــــــــای تـو دیـدن
کاش مـی شـد از نگاهـت پل بـه دنیـای دلـت زد
مست چشمـــــــــان تـو بـود و
بوسـه نـا غافلــــــــــت زد
بوی برگ های لوح عشق ات

مرا تا خنکای باغ همیشه بهار برد و

سرمست و مغرور

به خط خط واژه های مملو از صداقت سپرد

زیباترین بهار عمرم

قلبت را با خود می کشم

آن را در درون قلبم جای داده ام

بدان هیچ گاه بی آن نیستم

هر کجا روم هستی

و هر چه کنم می بینی

بیش از هر کسی بر این کره خاکی بر تو عاشقم

و بیش از هر چیزی در پهنه آبی آسمان

تو را دوست دارم ...
**********
تو به من خندیدی
و نمی دانستی ….
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدید م …..
باغبان در پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک ….......
و تو رفتی و هنوز …....
سالها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گامهایت تکرار کنان
میدهد آزارم ….....
و من اندیشه کنان غرق این پندارم …..
که چرا ؟ خانه کوچک ما ….
سیب نداشت …........ .

**********

درپای مردخسیسی میخی فرو رفت . خسیس میخ را از پای خود درآورد و گفت :
الحمدلله
گفتند : برای در آمدن میخ از پایت خدارا شکر میکنی ؟
گفت : نه ! برای اینکه موقع فرورفت میخ کفش در پا نداشتم وگرنه سوراخ میشد و میبایست 5 قران خرجش میکردم .
گفتند : پایت چه ؟
گفت : پایم بدون پینه و نخ و سوزن خوب میشود .
********

امشب دلم از آمدنت سرشار است / فانوس به دست کوچه دیدار است آنگونه تو را در انتظارم که اگر / این چشم بخوابد ، آن یکی بیدار است .
*********
پشيماني از گناه بهتر از عبادت با غرور است .

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد
زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده!
سیمین بهبهانی
سکوت را دوست دارم بخاطرابهت بي پايانش...
فرياد را ميپرستم بخاطر انتقام گمگشته در عصيانش..
فردا را دوست دارم بخاطر غلبه اش بر فلک کجمدار...
پائيز را مي پرستم بخاطر عدم احتياج عدم اعتنايش به بهار.....
آفتاب را دوست دارم بخاطروسعت روحش..
که شب ناپديد مي شود تا ماه فراموش کند حقيقت تلخي را که از او نور ميگيرد
زندگي:ايده ال من است ومن آن را تقديس ميکنم
به خاطر اينکه روزي هزار بار نابودش مي کنند اما هرگز نمي ميرد
هرگز نمي ميرد
هرگز نمي ميرد

انسان مجبور است دوري كند از چيزي كه مردم را به گمان نامطلوب وا ميدارد.
من هم مجبورم مراقب باشم تا مردم به گمان بد نيفتند.
فرياد مي زدم تو را دوست دارم.
وعاشق تو هستم.

راستش مي ترسم.
مي ترسم متهم گردم به ظاهرسازي و رياكاري.
واين بدترين آسيب براي عشق است.
در عصر آپارتمان نشيني و در شلوغي شهرها من كجا را بيابم كه تنها و آزادانه و بدون هراس فرياد كنم تو را؟
و كسي نباشد كه مرا به چيزي متهم كند.
واي چقدر سخت است از درون بسوزي و نتواني با كسي يا چيزي آنرا التيام بخشي.
تنها مرا يك چيز آرام مي كند آن هم اين است كه مي دانم از من بيشتر مي داني.
مي دانم از من بيشتر مي فهمي.
مي دانم از من به من نزديك تري.
و مي دانم از من به من مهربان تري.

اصلاً چرا فرياد؟؟
وقتي او صداي سكوت مرا مي شنود.

چرا فرياد؟
وقتي او اين قدر به من نزديك است.

و چرا فرياد
وقتي او شور عشق مرا مي فهمد.

خدايا! مهر ثابت و عشق پايدار من!

فرياد سكوت مرا پذيرا باش كه مستانه و ديوانه سرود دلدادگي و عشق را سرمي دهد.


گاهي اوقات آتشِ عشق درون سينه ي انسان چنان زبانه مي كشد كه تنها با فريادي سهمگين التيام مي يابد.

گاهي اوقات يك آه از سويداي جان و يك فرياد از ته دل كافيست تا انسان درون قلبي خود را بيان كند.

اما چه سخت است!
چه سخت است كسي را دوست داشته باشي ولي نتواني بگويي.
نتواني اظهار كني و نتواني فرياد كني


مهرباني رو از آينه ياد بگيريم و بياموزيم زيرا
دل آينه مهرباني ست
زيرا اگر آينه بشکند توسط تو که نامهرباني
بازم تصوير تو را در خورده هاي ريخته شده حفظ ميکند
حتي ريز ترينش....!!!

************************************************

آتشِ عشق در درون وقتي مي داني او صداي سکوت تو رو مي شنود
او صداي سکوتم رو مي شنود.....!!!
فکر کنم پر معناترين جمله رو گفتم
اگه با قلبت فکر کني حتما عمق معنا برات تصوير ميشه

قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...

من درد ِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.

یکی های امروزتان را به فردا فراموش می کنند! با این وجود نیکی کنید.

گر درستکار و صادقید، آدم ها شما را فریب خواهند داد! با این وجود امین و صادق بمانید.
اگر مهربان هستید، آدم ها شما را به خودخواهی و غرض ورزی متهم می کنند! با این وجود مهربان باشید.
اگر کامیابید، دوستانی بی وفا و دشمنانی واقعی خواهید یافت! با این وجود موفق باشید.
آنچه شما سال هایتان را برای بنایش صرف کرده اید، آدم ها یک شبه نابودش می کنند! با این وجود بنا کنید.

ارزش یک سال را دانش اموزی که مردود شده ، می داند.

ارزش یک ماه را مادری که فرزند نارس به دنیا اورده ، می داند.

ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه می داند.

ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد.

ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده .

ارزش یک ثانیه را ان که از تصادفی مرگبار جان به در برده ، می داند.

باور کنیدهر لحظه گنج بزرگی است !

گنجتان را اسان از دست ندهید!



به یاد داشته باشید: زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند!



فراموش نکنید:

دیروز به تاریخ پیوست.

فردا معما است.

و امروز هدیه است


Posted on: Oct 21st 2010, 7:38:23am

Add your comment

Please login or register to submit your comment.